دانلود رمان همسفر گریز
منبع : کتابیها
به قلم : نغمه
ژانر : عاشقانه / غمگین
فرمت : apk (اندروید) / pdf (اندروید , ویندوز , ایفون) / EPUB (ایفون / ایپد / تبلت)
خلاصه ی رمان :
همه چیز از یک قسمت از شعر شاملوی جان شروع شد :
” و دریغا – ای آشنای خون ِ من، ای همسفر ِ گریز !-
آنها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ ِ بی عدالتی سوخته ام
در شماره
از گناهان ِ تو کمترند !”
گاهی برای فرار از دردها هم همسفر لازمه؛ همسفری برای گریز !
گریز از خود، از غم ، از هر چه هست و بودنش آزارت میده ؛ از هر چه نیست و نبودنش آزارت میده…
همسفر ِ گریز، داستان ِ تکراری ِ نگفتن هاست.
هر کس توی دنیای درونش، با خودش ، با خیلی ها، حرفهایی داره، فکر هایی داره.
گاه خجالت میکشیم بگیم، گاه مصلحت نمی بینیم بیان کنیم و گاه “زمان” فرصت ِ گفتن رو ازمون می گیره…
قسمتی از متن :
نفس گفت: همه تون مثل هميد.
آرتين خنديد.
– پس خوب شد خواهر نداريم.
کلاريس گاز را خاموش کرد.
– نفس خواهر شمام هست.
آرتين نشست.
– همون يه برادر که بهش زور ميگه براش بسه!
کلاريس همانطور که فنجانها را پر مي کرد، با اخم گفت: چيه هي مي گين زورگو؟! پسرم روي خواهرش غيرت داره. بده؟!
آرمن هم آمد. کنار ميز ايستاد و يک شيريني برداشت.
با شيطنت نگاهي به نفس کرد و گفت: لاوِک کويريگ** جان؟!
نفس گفت: مي بينم از پناه گاهتون خارج شدين… وضعيت عاديه؟!
آرمن بلند خنديد و به ارمني جواب داد: اگه دشمن بذاره، عاديه. هنوزم عصباني هستي؟!
کلاريس گفت: اذيتش نکن. بشين.
فنجانها را روي ميز گذاشت.
– مزه ي شيريني هاي امروز چطور شده؟
نفس گفت: عاليه.
آرمن ادا درآورد.
– شيريني ش کمه. رژيمي درست کردي؟
آرتين يک ابرويش را بالا برد.
– دوست نداري؟!
کلاريس هم نشست.
– آرمن چرا نمي شيني؟
آرمن شيريني ديگري برداشت.
– بايد برم آموزشگاه.
برای دانلود رمان همسفر گریز از چنل تلگرام کلیک نمایید